- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمؤمنین علیهالسلام
امروز که جز عشق تو پندار ندارم جز جان به قدوم تو سـزاوار ندارم من فـاطـمـهام واهـمـه از نار ندارم امروز به سر چون که تو دستار ندارى با حکم نـبى فرصت گـفـتار ندارى من فـاطـمـهام مـانـع گـفـتـار نـدارم فریـاد که بردند ز من بوالحـسنم را گم کردهام امروز خـدایـا وطـنـم را در راه تو از گـفتن حق عـار ندارم خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر در محفل من شمع تو افروخته بهتر من حـوصلـۀ این هـمه آزار نـدارم چون پاى تو آید به میان مادّۀ شیرم گردست دهد در وسط کوچه بمیرم من خود شررم واهمه از نار ندارم جان میدهـم امروز که دلدار بماند بر صفحۀ جان نقش تو اى یار بماند من وحـشتى از لطمۀ مسـمار ندارم تبـدار شده در تب و تاب تو تن من بیـمار شده از غـم عـشقت بـدن من و اللَّه کـه مـن جـامـۀ گـلـدار نـدارم اکنون که عدو دست یداللهى توبست اینگونه مپندار که زهراى تو بنشست صد حیف که من رخصت پیکار ندارم رفتند بنى هاشم و درد است به سینه تکـذیب شده فـاطمه از فـرقـۀ کـینه جز حمزه و جز جعـفر طیار ندارم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
طوبای مرتضی که زمانی رشیده بود دیـگـر ز تـنـد باد بـلا قـد خـمـیـده بود غرق سکوت خسته و مجروح و بینفس شمعی که قطره قطره به آخر رسیده بود حتی برای حرف زدن هم توان نداشت طوفـان شعـلهها نفـسش را بـریده بود تـنـهـا شـرارۀ دلـش این بـود که چـرا کار عـلـی به خانه نشینی کشیده بود؟ جـای رسـول، در عـوض لیلة المبـیت با جان خویش جان علی را خریده بود آن روز درد غنچه خود را به خاک سرخ بعد از جسارت در و دیـوار دیـده بود داغِ عـظـیـمِ نـاحـلـة الـجـسم را عـلـی تنها به شانه در شب دفـنش کشیده بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با مادر
زودتر کـاش بـمیرم زِ غـم اما چه کنم مانـدهام با تنِ تو با چه کـنم با چه کنم خـواسـتـم تا که نَـگِـریَـم به کـنـارِ بابا خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم گریه سخت است به مَردِ تو ولی میگِرید زیر لب زمزمهاش این شده زهرا چه کنم از سرِ شب که زدی شانه به مویم به لبت خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم بسکه خون میچکد از پیرهنِ تازۀ تو بارها گـفـتهام ای وای که بابا چه کنم دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود میشنـیدم نَفَـست را که خـدایا چه کنم من به دنبـالِ تو و فکرِ همه کُـشتنِ تو کَس نمیگفت که در زیرِ قدمها چه کنم پلکِ سرخِ تو قرار است مگر وا نشود تو بگـو با دلِ دلـتـنگِ تـمـاشا چه کنم
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
این روزها حال و هوایت فرق کرده لحن غـم انگـیـز صدایت فرق کرده آخر نگـاهت را چرا از من گرفـتی شـایـد نـگـاه من بـرایت فـرق کرده آنقـدر بانـو خـستهای از مانـدن خود که در حضور من دعایت فرق کرده؟ از محـرم خود رو گرفـتی تا نـبـینم رنگ عـقـیق چـشم هایت فرق کرده دیـوار و گـاهی شانههای مجـتـبایت در خانه و کوچه عصایت فرق کرده در سن هـجـده سالـگـی بـاور ندارم ایـنگـونه این قـدّ رسـایت فرق کرده از لرزش زانوی من یک شهر فهمید حال و هـوای مرتضایت فرق کرده دیگر مدیـنه مثل سابق باخـدا نیست زهرای من حالا حکایت فرق کرده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
روزگاریست که جان بر لبِ خونبار رسید آه ای مـرگ بـیـا نـوبـتِ دیـدار رسـیـد زحمتِ خانه شدم بسکه زمین گیر شدم وقتِ شرمندگی از دخـترکی زار رسید بـاز هـم پـیـرهـن تـازۀ من خـونـین شد بـاز بـا پـیـرهـنِ تـازه پـرسـتـار رسـیـد ولی از بسکه نخوابید زِ بی خوابیِ من جانبِ بـستـر من دست به دیـوار رسید گرچه دلتـنـگِ تمـاشـای حسیـنم اما… چـشمِ زخـمیِّ مرا نیـمه شبی تـار رسید لابـه لای نَـفَـسم لـخـتـۀ خـون میبـیـنـم از همان روز که بر سینهام آزار رسید از همان روز که آتـش به سـراغـم آمد از همان روز که در بود و ستمکار رسید شعلهای حلقه زد و چادر من را سوزاند نـالـهای تا که زدم خـنـدۀ انـظـار رسید خویش را در پَسِ در جـمع نمودم شاید نرسد زخـم به محسن ولی انگـار رسید خـویش را در پَسِ در جـمع نـمودم اما در به من خورد و به او ضربۀ مسمار رسید
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
بهر نزول رحمت حق آیه میشوی گریان برای حاجت همسایه میشوی بانو بس است این همه گریه که میکنی داری خیال میشوی و سایه میشوی اذکـارِ آسـمـانـیِ تـسـبـیح مـرتـضی پرپر شدی چـقـدر مفـاتـیح مرتضی دیروز هر کجای مدینه که سر زدم دیدم نـشستهاند به تـقـبـیح مـرتضی مـردم تـوجّهـی به کـلامـم نمیکـنند قدری حیا ز شأن و مقـامم نمیکنند جـای هـمـه بـیـا و جـواب مـرا بـده حـالا که کل شهـر سلامـم نمیکـنند هفتاد روز مبهم و مسکوت ماندهای از آن دوشنبه فاطمه مبهوت ماندهای با صد امید گـفتی و گهـواره ساختم حالا به فکر روکشِ تابوت ماندهای؟! رد خزان به چهرهات ای یاس مانده است وضعت هنوز فاطمه حساس مانده است خیلی دلم شکسته... بدان میکُشد مرا خونی که روی دستۀ دستاس مانده است دیشب سر نماز شبت گریهام گرفت با آه آهِ روی لـبت گـریـهام گـرفـت وقتی قنوت نیمه شبت نیمه کاره ماند بر دست های با ادبت گریهام گرفت زهرا غم مرا چه کنم تا که حل کنی زهری که مانده بر جگرم را عسل کنی بغضی نهفته موی حسن را سپید کرد قدری نمیشود حسنت را بغـل کنی دیدی دعای مضطرمان هم اثر نکرد امن یجـیـبِ دخـترمان هم اثر نکرد قرآن به سر گرفته حسن با برادرش حـتی امـیـد آخـرمان هم اثـر نکـرد فکری برای غـربتِ حـالم نمیکـنی رحمی به حال و روز دو عالم نمیکنی تازه جوان من چقدر قدکمان شدی! زهـرا مرا ببخش، حلالم نمیکنی؟! وقـتی کـفـن برای حـسیـنت نیـافـتی چـادر سیاه سوخـتـهات را شکافـتی هر طور بود با پر زخمی و درهمت پـیـراهنی بـراش غـریـبـانـه بـافـتی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
زهرایی و مدح تو فـراتر ز کلام است عالم همگی خیره بر این شأن و مقام است در شادی و در غصه و در شام و سحرگاه یا فـاطـمـه ذکـر لب آیـات عـظـام است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
با نـوکـریات سینه زن شـوکت گرفته هر چه گرفته از همین کِـسوَت گرفته شرکـت، میـان مجـلست دارد قـداست عاشق وضویش را به این نیت گرفته بـیبـی دعـا کن تا دوبـاره بـاز گـردد حـال بـکـایـی را که معـصیت گـرفـته ما هرچه بالا میرویم از فاطمیه است از روضـهات ایـمان ما برکـت گرفته هر کس تـوسل کرد بر خاک قـدومت حاجات خود از مرتضی راحت گرفته روزه بگـیـر و باز افـطارت عطا کن حـاتـم به پشت خـانـهات نـوبت گرفته سـائـل، پـیِ کـهــنـه لـبـاسـت آمـد امـا رَخت عـروسی از تو بـیمنّت گـرفته شرحِ نـماز تو هـمین بس که نوشتـنـد وصف کـبـودی و ورم پـایـت گـرفـته فـردا خـیالش تخت باشد هرکه امروز دنـبــالـۀ کــار تـو بـا هـمّـت گـرفــتـه نـوع اراداتـش به مـادر فـرق دارد... هر کس که از خـطِ ولایت خط گرفته در اوج سختی ها خودش فرمود رهبر در خـیـمه گـاه فـاطـمه حاجت گـرفـته خاک دو عالم بر سرم آخر چه شد که مادر نـشـسته قـصد قـد قـامت گـرفـته وقت رکوعش خم شد آهسته ولی وای انـگـار پهـلـویش از این بابت گـرفـتـه
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
ای کـشتی صبر عـلی پهلـو گـرفتی با ناخوش احوالی گمانم خو گرفتی دیشب خودم دیدم که بعد از جابه جایی در بین بستر دست بر پهلـو گرفتی داری حسابش را؟ دو سه ماه است خانم من آمدم هر بـار پیـشت رو گرفـتی برخاستی از جا شنیدم از سر صبح گـفتی علی و دست بر زانـو گرفتی گـفـتم ضرر دارد برایت کـار خانه از فضه اما پـا شدی جـارو گرفـتی بالای بستر بغض کرده دخترت از بسکه سـراغ شانه را از او گرفـتی فهمیده است انگار چشمان تو تار است سنجاق سر را چونکه پشت و رو گرفتی یکی دو روز پیش دیدم که حسین را کردی صدا و از تنـش الگو گرفتی خیلی برای پیـرهن زحمت کـشیدی خـیلی برایش کار از بـازو گرفتی! ای کاش پیـراهن، گـلویش را نساید ای کاش که به راحـتی از تن درآید
: امتیاز
|
ترسیم حالات حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
آورده دستی را کـمی بـالا به زحـمت دستی گـرفته زیرِ دستی را به زحمت دستِ دعـایِ دخـتـری هـم رفـتـه بـالا بلکه نیفتد مادرش زهرا به زحمت ... سخت است دردِ بازویش را از عزیزش پنهـان کُـند صدّیـقـۀ کُـبری به زحمت زینب نکن این گونه گیسو را پریشان مویت مُـرتّب میشود حالا به زحمت برخاسته از جایِ خود حتماً به سختی خوابیده در بستر اگر شبها به زحمت خونِ جگـر از زخـم پهلـویش میاُفـتد میایستد وقـتی که رویِ پـا به زحمت از تـاولِ پـایش مُـشخـص میشـود که یا بـا مـشِقّـت راه رفـته یـا به زحـمت پیـراهـنش هم زار خـواهـد زد برایش آن شب که غُسلش میدهد مولا به زحمت مظلـومِ عالم بیش از الان خواهد اُفتاد بـا رفـتـنِ انـسـیّـة الـحـورا به زحـمت در آخرت آسایش و آرامش از اوست افـتاد اگر سائل در این دنیا به زحمت
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
این اشک ها براى تو مـرهـم نمیشود چیزى ز غـصههاى دلت کم نمیشود با من بـگـو عـزیز دلـم راز کوچه را کس جز على به راز تو محرم نمیشود جارو نزن به خانه؛ براى تو خوب نیست پهلو شکسته این همه که خم نمیشود زهـرا بـیـا و غـصـۀ ما را تـمـام کـن زینب حـریفِ این هـمه مـاتم نمیشود ظهر دهم حسین تنش زیر دست و پاست تنها کـفن نه؛ که سیـراب هم نمیشود
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها
چندیست مـاه از آسمانش رو گرفته با درد و غمها و مصیبت خو گرفته گیسوی زینب را به سختی شانه میزد آهـسته آهـستـه ولـی بـازو گـرفـتـه هجده غزل از عمر او می رفت اما هنگـام قـد قـامت چرا زانـو گرفـته سـر در میـان چـاه دارد تـا نـبـیـنـد رنگ خسوفی را که تا ابرو گرفته؟ جبریل هم در شادی زینب شریک است وقتی که مادر دست خود جارو گرفته کم کـم صدای منـتـقـم می آید انگـار برخـیز از جـا کـشتی پهـلـو گـرفته
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
با اینکـه پـیکـرِ پـسـرش بـوریـا شـود عریان به روی خاک بیابان رها شود با اینکه از قـضیّه خـبر داشت فـاطمه با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه پا شد برای امـرِ مهـمی وضو گـرفت آهی کشید و بغضِ بدی در گلو گرفت صندوقچۀ لباس و کفن را که باز کرد نفرین به اهل کوفه و شام و حجاز کرد مـیدیـد فـاطـمه شده پنـجـاه سال بـعـد در قـتـلـگــاه آمـده سـربـاز اِبـن سـعـد با نـیـزهاش به روی تـن شـاه میکـشد نـقـشـه بـرای پـیـرهـن شـاه مـیکـشـد زهرا که دید واقعه را سوخت عاقبت با آه و گـریه پیـرهـنی دوخت عاقـبت با بازوی شکستۀ خود… روزِ آخری با چشم نیـم بستۀ خود… روزِ آخری پیـراهن حـسین خودش را قـواره کرد گـریـه بـرای آن بـدن پـاره پـاره کـرد هر سوزنی که رفت به دستش دلش شکست میدید نیـزهای وسط سیـنهاش نشست پیـراهـنش همینکه به زیـر گـلو رسید در قـتـلگـاه پـنجـۀ قـاتـل به مـو رسید تا روی پیکـر پـسرش یک سپاه رفت خولی رسید و فاطمه چشمش سیاه رفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با مادر
مثـل شـمع سحـری آب شدی از گریه از خودت بیخبری آب شدی از گریه بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن نالهها از نفس انداخت تو را گریه نکن دل من از نفـس سوخـتهات آگـاه است مثل اینکه شب بیمادریم در راه است لحظهها سخت تر از سخت به تو میگذرند زخم ها گرچه که مخفی ست ولی جلوه گرند زهـرۀ خانۀ حـیدر چه شده خاموشی؟ ساکـتی مـادر من یا نکـند بی هـوشی؟ مـثـل تـنـهـایـی بـابـا چـقـدر تـنـهـایـی دور کن از سر خود فکر سفر تنهایی طرحی از قامت چون کوه تو باقی مانده سایهای از تن مجـروح تو باقـی مانده دور از چشم هراسان حسن گریه نکن این چنین نالۀ جانسوز نزن گریه نکن بعد از آن کوچه باریک بهم ریختهای از همان لحـظۀ تاریک بهم ریخـتهای
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
حرفی بزن سکوت دوای تن تو نیست اینجا به کنج خانه که جای تن تو نیست خـیلی تنـت ضعـیف شده فکـر میکنم شایـد که این لبـاس برای تن تو نیست هنگـام بـاز کردن در میخـوری زمین ای وای از قدم که عصای تن تو نیست حوریۀ بهشت به غیر از حـریر یـاس سوگند میخورم که سزای تن تو نیست من نذر روزه میکـنم امشب سر نماز من حاجتم به غیر شفـای تن تو نیست زخمی و قـد خمیده و تبدار و خستهای تغـییر کرده این که نمای تن تو نیست
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟ کس نمیگوید سلامم؛کس نمیگوید جواب بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟ رنگِ رخسارت خبر از روزگارت میدهد کارِ خانه پس چرا؟ لبخـندِ اجباری چرا؟ هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟ ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم؛ ولی خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟ یارِ هجده سالهام رنگت چنان صد ساله هاست دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟ این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب نـوبهـارِ خـانهام از عـمر بیـزاری چرا؟ ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کردهای؟ قصدِ این داری که از من دست برداری؟ چرا؟ صبح تا شب کارِ خانه نیمۀ شب گرمِ آه هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
باغ بهشت وحی را نخل به خون کشیدهام بـار مـلال میبـرد سـرو قـد خـمیـدهام شهـر مدینه میزند ناله به پای نـالهام خاک حجاز میخورد خون ز سرشک دیدهام با همه کردهام وفا از همه دیدهام جـفا با هـمه بـودم آشنا از همه دل بریـدهام تیشۀ فتنۀ خزان، خورد به پهلویم کز آن شاخه شکست و شد جدا میوۀ نا رسیدهام راز دل مدینهام چاه عـلی ست سیـنهام از لب خود به هر نفس ناله او شنیدهام تا ببرم بدوش خود بار بلای دوست را منّت تازیانه را بر دل و جان خریدهام درد کشد به بسترم باز به فکر حیدرم گشته علی علی علی هر چه نفس کشیدهام دهر، محیط غـربتم مُلک وجـود تربتم زیر گِـلم مجو که در بـاغ دل آرمیدهام نقش زمین شدم ولی در ره یاری علی اشک فشان ستادهام ناله کنان دویـدهام (میثم) بـیقـرار را خـستـۀ داغـدار را اشک به دیده دادهام خون به دل آفریده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
لالۀ وَحيَم که پيغمبر شکفت از بوی من قامتـش خـم بود پيش قـامت دلجـوی من روح ما بين دو پهلو چون مرا فرموده بود خصم دين بشکست از ضرب لگد پهلوی من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
هـر شب که آه تا به سحر گاه میکشم با اشـک شعـله بر جگـر مـاه میکشم تا بـاز هم به شِکـوه نگـویـند بس کـنم آهـسـتـه گـریـه میکـنـم و آه میکـشـم از رنگ سرخ بستر و از پیچ و تاب من فهـمـیـده زیـنـبم غـم جـانکـاه میکـشم تا در بـروی شـوی، به لـبخـند وا کـنم خود را به خاک این ره کوتاه میکشم بــازو اگـر مـدد کـنـدم دور از هــمـه آب وضـوی آخـرم از چــاه مـیکـشـم با نیـمه جـانیم شب خود صبح میکـنم بـا درد سـیـنـهام نـفـسـی گـاه میکـشم
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
این زخـم های کهـنه مـداوا نمیشود این جامهها دگر تن زهـرا نمیشود بـوران درد لطمه زده بر طـراوتش دیـگـر گـل تـبــسّـم او وا نـمیشـود میخواهد او به خاطر من پا شود ز جا هـرچه تـلاش میکـنـد امـا نمیشود در سیـنۀ شکـستـه و آسیب دیـدهاش حجم عظیم غـربت من جا نـمیشود از ابــتـدای قــصـۀ عــشـاق تـا ابــد بیشک شبـیه فـاطمه پـیدا نـمیشود ای مونس غروب غم انگیز روزها دلـدادگـی بـدون تـو معـنـا نـمیشود در کوچـه بـاغ های مدیـنه بهـار من بیاذن تو شکـوفه شکـوفـا نمیشود دیگر بمـان که آب فـتـاده ز آسیـاب در این محله فـاطمه دعـوا نمیشود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با مادر
برهـم بـسـاط شادی کـاشـانـه مـیزنـی وقتی که حرف رفتن از این خانه میزنی کم کم که برگ برگ رخت میشود کبود رنگ خـزان به چهـرۀ گـلخانه میزنی با هر نفس چو شمع سحر ذوب میشوی آتـش به بال کـوچک پـروانـه میزنـی تـنهـا زمـان دیــدن بـابـا بـه چـهـرهات دیدم تـبـسّـمـی کـه غـریـبـانـه میزنـی دیشب که خواب چشم مرا لحظهای ربود دیـدم دوبـاره مـوی مرا شـانـه میزنی
: امتیاز
|